«آن طرف رودخانه»
آرزو دارم به آنطرف رودخانه بروم.
جایی که قایقها را در یک ردیف به خیزرانها بستهاند.
جایی که صبحگاه مردهای گاوآهن بهدوش در قایقها نشسته به آنطرف رودخانه میروند تا کشتزارهای دوردست را شخم بزنند. جایی که گاوچرانها گاوهای ماغکش را از رود به چراگاه کنار رودخانه میبرند.
غروب همه به خانه برمیگردند، شغالها را در جزیرهی پوشیده از علفهای هرز به زوزه کشیدن رها میکنند.
مادر، اگر اشکالی نداشته باشد، من دلم میخواهد موقعیکه به سن و سال پدر رسیدم قایقبان آن رودخانه بشوم.
میگویند آن طرف آن ساحل بلند برکههای عجیبی پنهان است.
بعد از باران اردکهای صحرایی دستهدسته به آنجا میروند، و دور کنارههایی که مرغابیها تخم گذاشتهاند نیهای کلفت روییدهاند.
جایی که پاشَلهها دم میجنبانند و روی گِل و لای نرم و پاک ردّ پاهای کوچکشان ماندهاست.
مادر، اگر اشکالی نداشته باشد، من دلم میخواهد موقعیکه به سن و سال پدر رسیدم قایقبان آن رودخانه شوم.
از این ساحل به آن ساحل میروم و برمیگردم، تمام پسرها و دخترهای دِه موقع شستوشو از کار من تعجب میکنند.
موقعی که خورشید تا وسط آسمان بالا بیاید و صبح در ظهر ناپدید شود، دوان دوان بهسوی تو میآیم و میگویم، «مادر، گُشنَمِه!» چون روز تمام شود و سایهها زیر درختها بخزند، من توی تاریکی برمیگردم.
هیچوقت مثل پدرم به شهر نمیروم که دور از تو کار کنم.
مادر، اگر اشکالی نداشته باشد، من دلم میخواهد موقعیکه به سن و سال پدر رسیدم قایقبان بشوم.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
27
آوریل
1+