«همدردی»
مادرجان، من اگر فقط سگ کوچکی بودم، نه بچهی تو، و اگر میخواستم با تو همکاسه بشوم، تو میگفتی «نه!»؟ مرا از خودت میراندی و میگفتی: «گم شو، سگ بد»؟
مادر، پس برو! وقتی که صدام بزنی، هیچوقت پیشت نمیآیم، و دیگر نمیگذارم به من غذا بدهی.
مادرجان، اگر من فقط طوطی سبز کوچکی بودم، نه بچهی تو، زنجیرم میکردی مبادا فرار کنم؟
آیا انگشتت را به طرف من میگرفتی و میگفتی «چه پرندهی پستِ نمکنشناسی! شب و روز به زنجیرش نوک میزند»؟
مادر، پس برو! به جنگل فرار میکنم، و دیگر هیچوقت نمیگذارم بغلم بکنی.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
1+