بازکن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست.
همه چلچله ها برگشتند.
و طراوات را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده ست
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست.
باز کن پنجره ها را ای دوست،
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
حالیا معجزۀ باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
توچرا سنگ شدی؟
توچرا این همه دلتنگ شدی؟
بازکن پنجره ها را …
و بهاران را باور کن!
فریدون مشیری
10+