26 دسامبر

زانو زده بر خاک زمین را نگاه می کنم
علف را نگاه می کنم
حشره را نگاه می کنم
لحظه را نگاه می کنم شکفته آبی ِ آبی
به زمین بهاران مانی تو، نازنین من
تو را نگاه می کنم.

خفته بر پشت، آسمان را می بینم
شاخه های درخت را می بینم
لکلک ها را می بینم بال زنان
به آسمان بهاران مانی تو، نازنین من
تو را می بینم.

آتشی افروخته ام به صحرا شب هنگام
آتش را لمس می کنم
آب را لمس می کنم
پارچه را لمس می کنم
سکه را لمس می کنم
به آتش اردوگاهی زیر ستاره ها مانی تو
تو را لمس می کنم.

میان آدمیانم و آدمیان را دوست می دارم
عمل را دوست می دارم
اندیشه را دوست می دارم
نبردم را دوست می دارم
در نبردم موجودی انسانی­ ای تو
تو را دوست می دارم.

ناظم حکمت
برگردان از احمد شاملو

1+

12 اکتبر

در لایپزیک بارانی می بارد ریزِ ریز
می باریم:
ویترین ها، درختان، انسان ها
و صدای عبور اتومبیل ها
و روزهای گذشته
و زردی کاه
و من
همه
با باران ریز می باریم.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

0

11 اکتبر

بارانی تابستانی

بارانی تابستانی در درونم بارید
درشت دانه های انگور بر شیشه هایم ماسیدند
نم بر چشم برگ هایم نشست.

بارانی تابستانی در درونم بارید
کبوتران نقره ای از بام هایم پریدند
خاک افسرده ام شورید

بارانی تابستانی در درونم بارید
زنی از تراموا بالا پرید
با پاهای سفید و خیس

بارانی تابستانی در درونم بارید
خنکا بخش اندوه جانم

بارانی تابستانی در درونم بارید
ناگهان فرو ریخت، ناگهان ایستاد.

گرما دیگر بار بر جای اولش
خط آهن کهنه با زنگاری ضخیم.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

1+

10 اکتبر

زنبورها

زنبورها چون قطرات درشت عسل
با هدیه ی انگور به پیشگاه خورشید
پَر زنان از ژرفای جوانی ام آمدند.
سیب ها، این سیب های درشت نیز
یادگاری اند از جوانی ام.
جاده ی زرد خاکی
سنگریزه های سفید در کف رود
لرزش دل و دستم برای ترانه ها
رهایی ام از حسرت
این روز آبی، بی لکه ای از ابر
دریا برهنه و گرم به پشت خوابیده
نیاز من، این دندان های سفید و لب های گوشت آلود
همه در این دهکده ی قفقازی
چون قطره های درشت عسل در پای زنبورها
از جوانی ام آمدند
از جوانی ای که بی گذشتن از آن
در گوشه ای جا گذاشتمش.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

1+

9 اکتبر

جنوبِ دور

در جنوب دور، امسال پاییز زود رسیده است.
در شن و آفتاب و دریا
گام می نهم.
میان درختان، با سیب هایی شیرین تر از عسل
قدم می گذارم.
شب هنگام عطر گندم رسیده در هوا
شب هنگام آسمان بر جاده داغ و خاک آلوده افتاده
در ستارگان پا می نهم.
ستاره ها را، سیب را، خورشید را
شن را و دریا را بهتر می شناسم
و ناگاه
با دریا، شن، خورشید، سیب و ستاره
یگانه می شوم.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

1+

8 اکتبر

باز هم درباره ی باران

باران چون کبوتران
بر دانه هایی که روی شیروانی ریخته ام
نوک می زند
تُک تُک تُک
چون کبوتران.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

0

7 اکتبر

دریا

بسیار خوب، آمدیم و اکنون می رویم
شاد بمان برادرم، دریا
اندکی از صدف هایت گرفتیم
اندکی از نمک آبیِ آبی ات
از تنهایی ات اندکی
از روشنایی ات اندکی
از اندوهت اندکی
یک بار دیگر برایمان
از سرنوشت دریا بودن گفتی
امیدوارتر شدیم
انسان تر شدیم
بسیار خوب، آمدیم و اکنون می رویم
شاد بمان برادرم دریا.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

1+

6 اکتبر

مرد خوشبین

به زمان کودکی هرگز بال مگسی را نکَند
به دم گربه قوطی حلبی نبست
زنبوری را در قوطی کبریتی زندانی نکرد
لانه ی مورچه ای را در هم نریخت
بزرگ شد
همه ی آن چیزها بر سر خودش آمد.
هنگام مرگ
کنار بستر او بودم
گفت: برایم شعری بخوان
درباره ی خورشید و دریا
درباره ی نیروگاه اتمی، موشک
درباره ی سترگی انسان.

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

0

5 اکتبر

دیشب به یکباره برف بارید
و صبح، انفجار کلاغ ها از شاخه های سپید
زمستان در دشت بورصه است، تا دوردید من
دنیایی بی انتها.
عشق من
فصل دیگری رسیده است
و زیر برف،
مغرورانه و سختکوش
زندگی ادامه دارد…

ناظم حکمت
برگردان از احمد پوری

0