«ترانه، براى کودکان ِزمستان»
در شب زمستانى
شتابان مىگذرد مرد سپید ِ سطبر بالایى
مرد سپید ِ سطبر بالایى
آدمکى برفى است
با چپق چوبین ِ کوچکى
آدمکى برفى است
که سرما سر در پىاش نهاده
به دهکدهاى مىرسد
به دهکدهاى
و به مشاهدهى روشنایى
اطمینان حاصل مىکند
به خانهى کوچکى درمىآید
بى آنکه حلقه به در زند
به خانهى کوچکى
بى حلقه به در کوفتن
تا گرم شود
تا گرم شود،
بر آتشدان تفته مىنشیند
و به ناگاه ناپدید مىشود
و از او هیچ به جا نمىماند
جز چپقش میان ِ مشتى آب
به جز چپقى چوبین و
کهنه کلاهى نمدین.
ژاک پرِهوِر
احمد شاملو
0