«دوست شما، گربهماهی!»
اگر قرار بود زندگیام را
مثل گربهماهیها
کف یک برکه
در داربستی از پوست و مو
سپری کنم،
طبق قرار
تو یک روز غروب
به آنجا میآمدی
وقت درخشش مهتاب
به خانهی تاریکم.
کنار اندوهم میایستادی
فکر میکردی:
«کنار این برکهی قشنگ
کاش کسی عاشقم بود!»
عاشقت میشدم!
و فکر تنهایی را
از ذهنت پاک میکردم.
ناگهان آرام میشدی
از خودت میپرسیدی:
– «نمیدونم تو این برکه
گربهماهی هست؟
به نظر اینجا براشون عالیه!»
ریچارد براتیگان
برگردان از محسنبوالحسنی و سیناکمالآبادی
1+