«سپیدهدم»
به هزار زبان
ولوله بود.
بیداری
از افق به افق میگذشت
و همچنان که آوازِ دوردستِ گردونهی آفتاب
نزدیک میشد
ولولهی پراکنده
شکل میگرفت
تا یکپارچه
به سرودی روشن بَدل شود.
پیشبازیان
تسبیحگوی
به مطلع آفتاب میرفتند
و من
خاموش و بیخویش
با خلوتِ ایوانِ چوبین
بیگانه میشدم.
احمد شاملو

احمد شاملو
احمد شاملو (۳ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی یا شعر منثور شناخته میشود.
«شبانهی ۳»
یَله
بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خُنکای شوخِ چشمهای،
و زنجره
زنجیرهی بلورینِ صدایش را ببافد.
در تجرّدِ شب
واپسین وحشت جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد،
غم سنگینت
تلخی ساقهی علفی که به دندان میفشری.
همچون حبابی ناپایدار
تصویر کامل گنبد آسمان باشی
و روئینه
به جادویی که اسفندیار.
مسیر سوزان شهابی
خطّ رحیل به چشمت زند،
و در ایمنتر کنج گمانت
به خیالِ سستِ یکی تلنگر
آبگینهی عمرت
خاموش
درهم شکند.
احمد شاملو
«تابستان»
پردگیانِ باغ
از پسِ معجر
عابر خسته را
به آستینِ سبز
بوسهای میفرستند.
بر گُردهی باد
گَردهی بویی دیگر است.
درخت تناور
امسال
چه میوه خواهد داد
تا پرندگان را
به قفس
نیاز نماند؟
احمد شاملو
«رستگاران»
در غریو سنگین ماشینها
و اختلاط اذان و جاز
آواز قمری کوچکی را
شنیدم،
چنانکه از پس پردهای آمیزهی ابر و دود
تابش تکستارهای.
آنجا که گنهکاران
با میراث کمرشکن معصومیت خویش
بر درگاه بلند
پیشانیِ درد
بر آستانه مینهند
و بارانِ بیحاصلِ اشک
بر خاک،
و رهایی و رستگاری را
از چارسوی بسیط زمین
پای در زنجیر و گمکرده راه میآیند،
گوش بر هیبت توفانی فریادهای نیاز بسته
دو قمری
بر کنگرهی سرد
دانه در دهان یکدیگر میگذارند
و عشق
بر گِرد ایشان
حصاری دیگر است.
احمد شاملو
«شبانهی ۱»
شب، تار
شب، بیدار
شب، سرشار است.
زیباتر شبی برای مردن.
آسمان را بگو از الماس ستارگانش
خنجری به من دهد.
شب
سراسر شب
یکسر
از حماسهی دریای بهانهجو بیخواب ماندهاست.
دریای خالی
دریای بینوا…
جنگل سالخورده به سنگینی
نفسی کشید و جنبشی کرد
و مرغی که از کرانهی ماسهی پوشیده، پَر کشیده بود
غریوکشان
به تالاب تیرهگون
در نشست.
تالابِ تاریک
سبک از خواب برآمد
و با لالای بیسکونِ دریای بیهوده
باز
به خوابی بیرویا
فروشد…
جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
و زخم تبر را با لعابِ سبزِ خزه
فرو میپوشد.
حماسهی دریا
از وحشتِ سکون و سکوت است.
شب، تارست.
شب، بیمارست:
از غریوِ دریای وحشتزده بیدارست
شب از سایهها و غریوِ دریا سرشارست.
زیباتر شبی برای دوست داشتن.
با چشمان تو مرا به الماسِ ستارهها نیازی نیست.
با آسمان
بگو.
احمد شاملو
«باران»
آنگاه بانوی پُر غرورِ عشق خود را دیدم
در آستانهی پر نیلوفر،
که به آسمانِ بارانی میاندیشید
و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانهی پر نیلوفر باران،
که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود
و آنگاه بانوی پر غرور باران را
در آستانهی نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز میآمد.
احمد شاملو
در شعرهای احمد شاملو طبیعت و ستایش آن، برجسته و عریان است . درشعرهای احمد شاملو طبیعت تماما نفس می کشد!
از زبان آیدا همسر شاملو دونکته از طبیعت دوستی این جفت عاشق به هستی را می شنویم .
همسر شاعرمی گوید : من و احمد ، همیشه عاشق طبیعت و محیط زیست و جنبه های آن بودیم . درختان ، کوه ها ، حیوانات و …. . من به حدی ببر را دوست داشتم که شعر ببر را شاملو درستایش و عشق من به این حیوان نوشت !
آیدا در ادامه خاطره ای دلنشین را بازگو می کند : شاملو شعری به نام خاطره دارد که آفرینش این شعر مربوط به زمانی است که شبی ما در منزل دوستی در مازندران مهمان بودیم . صبح خیلی زود با صدای اره های برقی بیدار شدیم . اره هایی که درختان را می انداختند و چنین می نمود که با افتادن هر درختی انسانی میمیرد . تحمل این بی رحمی را نداشتیم و همان صبح زود، آن مکان را ترک کردم و چنین بود که شاملو شعر خاطره را در این باره نوشت :
شب
سراسر
زنجیر ِ زنجره بود
تا سحر،
سحرگه
بهناگاه با قُشَعْریرهی درد
در لطمهی جان ِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگان ِ حیران ِ برگاش را
پلک ِ آشفتهی مرگاش را،
و نعرهی اُزگَل ِ ارّهی زنجیری
سُرخ
بر سبزی نگران ِ دره
فروریخت.
از وبلاگ احمد شاملو
شعر “ببر” احمد شاملو (از مجموعه در آستانه) یکی از نمونه های زیبای انعطاف و توانایی زبان فارسی است و از سوی دیگر تسلط بی نظیر شاملو به رموز و چم و خم این زبان را نشان میدهد. آهنگ پنهان و خشونت کلماتی که در این شعر به کار رفته به راستی ابهت حضور یک ببر واقعی را تداعی میکند. . . آنچه گفته شد نظر یکی از ادبای مشهور معاصر در باره شعر ببر شاملو است.
بخش پایانی این شعر یکی از سوزناک ترین مرثیه هایی است که برای قهقرای طبیعت ایران سروده شده !
ببر
احمد شاملو
سلاخی می گریست
به قناری کوچکی دل باخته بود…
احمد شاملو