ماشین بی نمره
چقدر شبیه منی
گوسفند کت بسته ی پشت وانت بار
که بی خبر از نزدیکی سر بریدنت
نشخوار می کنی!
چقدر به تو شبیهم
بین چهار ناشناسی
که مرا احاطه کرده اند
در این ماشین بی نمره.
یغما گلرویی
یغما گلرویی (۶ مرداد ۱۳۵۴ ارومیه) ترانهسرا، شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است. از او آثار متعددی از جمله شعر، داستان، ترجمهٔ شعر و فیلمنامه منتشر شده است.
ماشین بی نمره
چقدر شبیه منی
گوسفند کت بسته ی پشت وانت بار
که بی خبر از نزدیکی سر بریدنت
نشخوار می کنی!
چقدر به تو شبیهم
بین چهار ناشناسی
که مرا احاطه کرده اند
در این ماشین بی نمره.
یغما گلرویی
«گام برمی دارم بر کرانهی اقیانوسهایی
که نعشِ هزاران نهنگِ خودکُشته بر ساحلشان تله شده.
مینگرم رودخانههای مالامال از ماهیانِ مُرده را،
همچون قورباغهیی که زوالِ جهان را مینگرد
با تک چشمِ متورمِ خود.
به یخهای مذابِ قطبِ جنوب میاندیشم
و به جوجه پنگوئنی که در عمرش بارشِ برف را نخواهد دید.
عمرِ کوتاهِ سوسکها را میاندیشم
که در فاضلابها به دنیا میآیند و در آشپزخانهها میمیرند
به ساطورِ ناگاهِ یک دمپایی.
ماغِ دردناکِ شیرهای دریایی را می شنوم،
شناور در نفتِ خام و مازوت
و کوچِ ابدی فلامینگوهای صورتی را
از دریاچههای خُشکیده نظاره می کنم…
کاش نوحی پیدا میشد
تا از انقراضِ نسلِ دایناسورها پیشگیری کُند!»
بخشی از شعر بلند «چپق صلح»
یغما گلرویی
پدرم ایدز داشت و مادرم سفلیس
و من با سرطان زاده شدم
تا نجات بدهم کودکانی را
که از سرِ تراشیدهی خود بیشتر دلگیرند
تا عذابِ خرچنگی که پنجه به جانشان میکشد
سلولهای مسموم را
هر روز به من تزریق میکنند
و همسلولیهایم هر یک دچارِ مرضی هستند
سیاه زخم، سِل، جزام
هر هفته تعدادیمان برای مرگ آماده میشویم
و زنده زنده شکم میدرند ما را
بر تختهای فلزی و زیرِ نورافکنهای بزرگ
ما آرزو کردیم نگذاریم همسرانمان آبستن شوند
چرا که سرنوشتِ فرزندانمان را
چیزی جز تحمل عذابی که بر ما گذشته نمیدیدیم
اما جلادانِ بزرگ
وسیلهیی برای آرزوهای ما اختراع نکردهاند
آنها تنها به زندگی همنوعانِ خود میاندیشند
و از دردِ پنهان شده
در چشمانِ سرخِ یک موشِ آزمایشگاه
چیزی نمیدانند
یغما گلرویی
حکایتِ ملانصرالدین است دنیا
عزیزِ دل
… درختها را میبریم تا اسکناس شوند
یا کاغذهایی که بر آنها
نامههای عاشقانه بنویسیم
حکایتِ ملانصرالدین است دنیا
هر شب
خوابِ جهانی بیتفنگ و تیرکمان میبینیم
بر بالشهایی پُر شده از پَرِ پرندگان
و هیچکس از خود نمیپرسد
چرا در عهدِ عتیق
برف نمیبارد
دنیا مضحکتر از آن است
که شاعران به فکر تغییرش بیفتند
دنیا یعنی
صفِ پلیس ضد شورش
رو در روی پابرهنههای کشمیر
دنیا یعنی
من به تو نمیرسم
و آب از آبِ زندگی تکان نمیخورد
دنیا بوقلمونیست
که در جشنِ شکرگزاری هر سال
رییس جمهور آمریکا
فرصت زیستن به او میدهد!!
دنیا ترانهایست که پیرمردی کور
در خیابانِ جمشید با خود زمزمه میکند
حکایتِ ملانصرالدین است دنیا
این بار باید خودش را خبر کنیم
تا دبیرکل سازمان ملل شود!
یغما گلرویی
از بینِ این همه تماشاچی بیکلّهی سیرک
که تُن تُن دَس میزننُ ریسه میرَن ،
کی میدونه ببرِ بیچارهای
که به ضربِ شلاقِ رامکنَنده باباکرَم میرقصه ،
شبا خوابِ کدوم جنگلِ سَرسبزُ میبینه؟
یغما گلرویی
بگین وحشی ترین حیوون کدومه؟
جواب این سوالو کی میدونه؟
بگین گرگه یا شیره یا پلنگه؟
یا ببری که حریص بوی خونه؟
ولی من این سوال بی جوابو
می پرسم از یه موش آزمایشگاه
نگاهم می کنه هیچی نمی گه
جوابش خیلی کوتاهه مث آه!
تو رگهاش جای خون ویروسه چون که
ما آدمها نباید زود بمیریم
باید درمون دردآرو بفهمیم
واسه این کار مجازیم جون بگیریم
می پرسم از یه اسب پیر ابلق
که عمری رو به گاری بسته بوده
جوابش خیلی تلخه آخه پشتش
هنوز از ضربه ی شلاق کبوده
برای کشف اون حیوون وحشی
کجای دنیارو باید بگردم؟
سوالم سادس اما بی جوابه
جوابش رو چرا پیدا نکردم؟
می رم پیش گوزنی که سر اون
آویزونه به دیوار یه تالار
می گم وحشی ترین حیوون کدومه؟
سکوتش رو سر من میشه آوار
یه روباه طلایی رو می بینم
ولی اصلن جوابم رو نمیده
آخه اون خیلی وقته پالتو پوسته
دیگه مرده به آرامش رسیده
تموم عمرشو دررفته بوده
ازآدم از سگ ودام وگلوله
حالا پالتو شده پایین پالتو
هنوزم جای تیر یه دو لوله
سوالو ازقناری ها می پرسم
قناری ها جوابش رو می دونن
جوابو ازصداشون می شه فهمید
مث زندونیا آواز می خونن
دیگه دنبال اون حیوون نگردین
من اونو توی آینه پیدا کردم
شماها رو نمی دونم ولی من
حالا دارم پی آدم می گردم!
یغما گلرویی
تو گلوش شکسته فریاد ، خیلی وقته رفته از یاد
شیرِ باوقارِ جنگل ، پُشتِ میلههای فولاد
روی یالای بلندش ، سایهی مگس نشسته
نا نداره که بغرّه شیرِ پُر غرورِ خسته
خسته از دوری چشمه ، خسته از این قفسِ تنگ
غربتِ جنگلُ ریخته تو دوتا چشمِ عسلْ رنگ
نمیدونه چرا اینجا همه میلهها بُلندن
آدمای پُر هیاهو به سکوتِ اون میخندن
شیرِ پیرِ باغ وحشِ شهر ما ،
یه ماهه هیچی نخورده آدما !
نعره کن ! شیرِ قشنگم ! چرا بی صدا نشستی ؟
نعره سر کن تا بدونن که هنوز تو زنده هستی !
نکنه غرورِ جنگل تو دلت نمونده باشه !
نکنه سکوتِ اینجا صداتُ سوزونده باشه !
نعره کن ! شیرِ قشنگم ! چرا بی صدا نشستی ؟
حالا که موقع خواب نیست ، واسه چی چشماتُ بستی ؟
شیرِ پیرِ باغ وحشِ شهر ما ،
دیگه دِق کرده وُ مُرده آدما !
یغما گلرویی