بعد از باران
آفتاب شده
و قطرههای باران
سرِ شاخههای درخت
مثل ستارهها
چشمك میزنند.
بیژن جلالی
بیژن جلالی
بیژن جلالی (زاده ۳۰ آبان ۱۳۰۶ تهران درگذشت ۲۴ دی ۱۳۷۸) از چهرههای شناخته شده شعر معاصر ایران است.
سنگ
ای دوست من
ای یادگار سالها تنهایی
سنگ
ای سكوت همیشگی روح من
كه دیگر هیچ صدایی
تنهایی و سكوت ما را نخواهند شكست.
بیژن جلالی
باید از بیخوابی
سیراب شوم
همراه ستارگان شب
و با دمیدن خورشید
همراه ستارگان
به خواب بروم
بیژن جلالی
به روی کاسهی بخور خم شدهام.
در جستوجوی درختهای نارگیل
درختهای اوکالیپتوس بلند
و بوی در و دیوار چوبی در هتل زنگبار
میوههای مناطق گرمسیر: انبه، موز، آناناس
درختهای ادویه، دارچین، میخک
و میموزای حساس که با دست مالیدن به آن
شاخ و برگهایش را بهسرعت جمع میکند
و خلیج کوچکی در زنگبار با ماسههای نرم
آب صاف و آبی و آرام
و اقیانوس که بینهایت گسترده بود
یکی از تکههای بدن قارهی آفریقا
که نرم و دوست داشتنی و رویایی بود.
بیژن جلالی
گربهت اومده
گربهی من نمیآد
گربهی من مُرده.
بیژن جلالی
گربهها
از مسیرهایی میگذرند.
نمیتوانیم دنبال آنها برویم
ولی میتوانیم حس کنیم
که از مسیری میگذرند
که معنایی جادویی دارد.
بیژن جلالی
نقش اندوه خود را
میکشد شبپره
بر پنجرهی اتاق
و بالا و پایین
و به چپ و راست میرود
شب پاییزی است
و او به جستوجوی چراغ
آمدهاست.
بیژن جلالی
آیا شاعران
برادران من هستند
یا درختان
یا آنچه نیست؟
بیژن جلالی
کاش میدانستم
کاش میدانستم
کمی از آب دریا را
کمی از شب را
ولی افسوس که هیچ نمیدانم.
بیژن جلالی
من در هر رفتوآمد
از نقش گربههایم
که در اتاق خوابیدهاند
چیزی میفهمم
که در هیچ کتابی
نوشته نشدهاست.
و در بازی کردنشان
چیزی میبینم
که در هیچ کتابی
نخواندهام.
بیژن جلالی