آب شدن برف شاخهها
و ریختن قطرههای آب
در یك روز آفتابی
شعری است زیبا و همیشگی.
در روزهای آفتابی
بعد از یك شب برفی
چنین میشود.
بیژن جلالی
بیژن جلالی
بیژن جلالی (زاده ۳۰ آبان ۱۳۰۶ تهران درگذشت ۲۴ دی ۱۳۷۸) از چهرههای شناخته شده شعر معاصر ایران است.
آفتاب دیماه
تا روی تختخواب من
میافتد
و من جایی را كه روشن كردهاست
نوازش میكنم.
بیژن جلالی
پنجههای باد پاییزی
در زلف درختان
و صدای ریختن برگهای خشک
و سپس سکوت
که از دیدن زمستان میگوید.
بیژن جلالی
سرم را بر آستانهی سنگ
میگذارم
و لبم را بر لب آب
و دست در دست باد
میروم
برای سوختن در جایی
که نمیدانم.
بیژن جلالی
می خواهم در پوست حیوانات
بخزم
و دنیا را از چشم آنها
بنگرم.
شاید معنایی را بیابم
به وسعت اندوه خود.
بیژن جلالی
فقط به گرسنگی
و تشنگی بیاندیشیم
چون سوسمار یا سموری
و در زمان ساکن خود
تنهایی خود را در جان
تجربه کنیم.
بیژن جلالی
( به مناسبت پنهان شدن درختهای چنار باغ مقابل در پشت ساختمان)
اندوه دیگر ندیدن درختها
كه پشت دیواری پنهانشان كردند.
اندوه از دست دادن دوستانی سبز
باشكوه و مهربان.
اندوه دیگر ندیدن گوشهای از آسمان
كه همراهشان بود.
اندوه از دست دادن دوستی آبی
صاف یا ابری.
و فقط با كلمات است كه گریه خواهم كرد.
بیژن جلالی
تا تو بیایی
دستم را به سوی رودی
دراز كردم
كه میخروشید.
تا تو بیایی
خاك را نگریستم
در سراسر اندوهش
و گریستم.
تا تو بیایی
خورشید را نگریستم
با چشمان باز
و جهانم در سیاهی فرو رفت.
بیژن جلالی
پشهی كوچك
دیگر نیست.
دنیایی كشتهشد
و كوشش میلیونها سال
به هیچ گرایید.
بیژن جلالی
بالا را دیگر نگاه نمیكنم
سنگریزهها را تماشا میكنم
تا شاید دوستی بیابم.
بیژن جلالی