ستارهی شامگاهیِ آرامش را
در دلم روشن کن
و بعد بگذار که شب
برایم از عشق زمزمه کند.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
رابیندارانات تاگور
رابیندرانات تاگور (زاده ۷ مه ۱۸۶۱، درگذشته ۷ اوت ۱۹۴۱) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهرهپرداز اهل بنگال هند بود. نامآوری او بیشتر به خاطر شاعری است. وی نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل بود.
بعد از رفتنم
بگذار اندیشههای من به طرف تو بیایند
مثل تابش آفتاب
بعد از غروب
در حاشیهی خاموشیِ ستارهیی.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
مثل غریبهیی به ساحل تو آمدم
مثل میهمان در خانهات زندگی کردم
و مثل دوست خانهات را ترک میکنم،
زمینِ من.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
بامداد
گل شب را بوسید
دیرگاه بود
گل لرزید و
آهی کشید و
به خاک افتاد.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
علف کنار راه
ستاره را دوست بدار،
آنوقت رؤیاهایت
در گُلها خواهند شکفت.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
آیا این کوه
با گلبرگهای تپههایش
گلی را نمیماند که آفتاب مینوشد؟
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
سکوت شب
مثل چراغی در اعماق
با نور کهکشانش میسوزد.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
ابرهای تیره
گلهای آسمان میشوند
موقعیکه نور
آنها را ببوسد.
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
گل کوچک پرسید:
«ای آفتاب!
چهطور میتوانم برایت آواز بخوانم و
پرستشت کنم؟»
خورشید جواب داد:
«با خاموشی سادهی پاکیات.»
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی
فروغ بامدادی از آلاله میپرسد:
«از اینکه مرا میبوسی خیلی به خود میبالی؟»
رابیندرانات تاگور
برگردان از ع. پاشایی